کد مطلب:130019 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

ام سلمه امانتها را به صاحبانش باز می گرداند
كلینی به نقل از امام باقر (ع) می گوید: «حسین - صلوات الله علیه - هنگام رفتن به عراق كتاب ها و وصیت نامه را به ام سلمه سپرد؛ و چون علی بن الحسین (ع) بازگشت به وی داد». [1] .

مسعودی همانند این روایت را نقل كرده، گوید: «سپس (امام حسین (ع)) علی بن الحسین (ع) را، كه بیمار بود، حاضر ساخت و اسم اعظم و میراثهای پیامبران را به او وصیت كرد و به اطلاع او رساند كه علوم، كتابها و سلاح را به ام سلمه داده و به او فرموده است كه آنها را به او بسپرد». [2] .

نیز گفته است: «چون شهادت ابا عبدالله نزدیك شد. او (علی بن الحسین (ع) را فراخواند و به وی وصیت كرد و فرمان داد كه آنچه را نزد ام سلمه گذاشته است به همراه میراثهای پیامبران و سلاح و كتاب تحویل بگیرد». [3] .

این نیز از مواردی است كه بر بزرگی و عظمت ام سلمه دلالت دارد. به طوری كه تا پایان عمر مورد اعتماد پیامبر (ص) و خاندانش بود؛ و آنچه هم كه نگهداری كرد، چیزهایی بود كه ناچار باید نزد حجت خدا بر روی زمین در هر زمانی باشد. آنچه اهمیت این موضوع را روشن می سازد، روایتی است كه ابن حمزه ی طوسی از ابو خالد كابلی نقل كرده


است كه گفت: «هنگامی كه ابا عبدالله الحسین - صلوات الله علیه - كشته شد و شیعه سرگردان ماند و علی بن الحسین (ع) در خانه اش نشست، شیعیان نزد حسن بن حسن رفت و آمد می كردند. من نیز از كسانی بودم كه نزدش می رفتم. شیعیان از او سؤال می كردند ولی او جواب نمی داد. من سرگردان ماندم كه امام چه كسی است و یك روز پرسیدم و گفتم: فدایت گردم، آیا سلاح رسول خدا (ص) نزد شما است؟ او به خشم آمد و گفت: ای گروه شیعه آیا ما را به زحمت می اندازید (یا بر ما خورده می گیرید)؟!

من محزون و اندوهگین از نزد او بیرون رفتم و نمی دانستم به كجا بروم. هنگام نیمروز از درب خانه ی علی بن الحسین (ع) گذر كردم. به دالان خانه اش كه رسیدم، در را باز كرد؛ و نگاهی به من انداخت و گفت: «ای كنكر. گفتم: فدایت گردم، این نام را كسی جز من و خداوند نمی داند. در دوران كودكی مادرم مرا می بوسید و مرا به این نام می خواند. فرمود: نزد حسن بن حسن بوده ای؟ گفتم: آری. فرمود: اگر دوست داری من به تو خبر می دهم و اگر می خواهی تو به من خبر ده. گفتم: پدر و مادرم به فدایتان، شما خبر دهید: فرمود: تو درباره ی سلاح رسول خدا (ص) از او پرسیدی و او گفت: ای گروه شیعه! آیا ما را به رنج می اندازید؟ گفتم: فدایت شوم. به خدا سوگند قضیه چنین بوده است. آن گاه به كنیزكی گفت: زنبیل را برایم بیاور؛ و او زنبیلی مهر كرده برایش آورد. حضرت انگشترش را بیرون آورد و آن را باز كرد و سپس فرمود: این زره رسول خدا (ص) است؛ و آن را گرفت و پوشید؛ كه تا نصف ساق پایش بود. سپس به زره فرمود: بلند شو و همان موقع تا زمین رسید، آن گاه فرمود: كوتاه شو؛ و به صورت اولش بازگشت. آن گاه حضرت فرمود: رسول خدا (ص) هرگاه آن را می پوشید به آن چنین می گفت؛ و آن این گونه رفتار می كرد». [4] .


[1] الكافي، ج 1، ص 242، ح 3، الغيبة، ص 159 195؛ المناقب، ج 4، ص 172؛ اعلام الوري، ص 252.

[2] اثبات الوصية، ص 142.

[3] همان، ص 145.

[4] الثاقب في المناقب، ص 363، ح 302؛ ر. ك: المناقب، ج 4، ص 135؛ الهداية الكبري، ص 225، مدينة المعاجز، ج 4، ص 422، ح 1406.